سینه میجوشد ز درد بیزبان
ای نوای بینوا نی را بخوان
نی حدیث حسرت و حرمان ماست
نی دوای درد بیدرمان ماست
نی خبر دارد از آن باران که ریخت
آشیان لک لکی از هم گسیخت
نی خبر دارد از آن گم کرده جفت
آهوی کوهی که جز در خون نخفت
نی خبر دارد ز اشک پهلوان
دشنه در پهلوی سهراب جوان
نی خبر دارد از آن مردان مرد
خونشان گلگونه رخسار زرد
نی خبر دارد ز درد ا شتیاق
سینه های شرحه شرحه از فراق
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
هوشنگ ابتهاج