شب است، شبی بس تیرگی دمساز با آن. به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم. شب است، جهان با…
مرور دستهبندی شعر
نهایت تاریکی شب
من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانهی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام…
امید بهار
بعد از این پاییز تلخ نه دیگر جوان میشوم نه توانی برای این زمستان سرد خواهم داشت امید بهار اما همیشه شکوفه میزند خودنوشتار
آخری بود آخر شبان یلدا را
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا فراغت از تو میسر نمی شود ما را تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش بیان کند که چه بودست ناشکیبا را بیا که وقت بهارست تا…
این بار را من مینویسم
پایانی بر این داستان نیست فصل تازه ای برایت مینویسم اشک هایمان را میبینی عزا گرفته ایم تو گویی خشممان خفته است اما باور نکن خودنوشتار
من اگر ما نشویم
من اگر ما نشویم، تنهایم تو اگر ما نشوی، خویشتنی از کجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق باز بر پا نکنیم از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا…
بیا تا طرحی نو دراندازیم
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم شراب…
نی حدیث راه پر خون میکند
بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند کز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو…
دیر آمدی
برهنه به بستر بیکسی مُردن، تو از یادم نمیروی خاموش به رساترین شیونِ آدمی، تو از یادم نمیروی گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بیقرار، تو از یادم نمیروی سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهایی،…
یا هست و پرده دار نشانم نمیدهد
بخت از دهانِ دوست نشانم نمیدهد دولت خبر ز رازِ نهانم نمیدهد از بهرِ بوسهای ز لبش جان همیدهم اینم همیسِتانَد و آنم نمیدهد مُردم در این فِراق و در آن پرده راه نیست یا…