بلاگ alty

نوشتاری از خاطره، غلطان در اقیانوس اینترنت

دسته: شعر

  • نتوان دل شاد

    نتوان دل شاد را به غم فرسودن وقت خوش خود بسنگ محنت سودن کس غیب چه داند که چه خواهد بودن می باید و معشوق و به کام آسودن خیام

  • حدیث حافظ و ساغر

    به کوی میکده هر سالکی که ره دانست دری دگر زدن اندیشه تبه دانست زمانه افسر رندی نداد جز به کسی که سرفرازی عالم در این کله دانست بر آستانه میخانه هر که یافت رهی ز فیض جام می اسرار خانقه دانست هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند رموز جام جم…

  • بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین

    دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین که فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد صراحی می‌کشم پنهان و مردم…

  • سپیده دمان

    دلم به بوی تو آغشته است سپیده دمان کلمات سرگردان بر میخیرند و خواب آلوده دهان مرا میجویند تا از تو سخن بگویم کجای جهان رفته ای نشان قدم هایت چون دان پرندگان همه سوئی ریخته است باز نمیگردی، میدانم و شعر چون گنجشک بخار آلودی بر بام زمستانی به پاره یخی بدل خواهد شد….

  • عدالت کجایی

    هر وعده که دادند به ما باد هوا بود هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود چوپانی این گله به گرگان بسپردند این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود ؟ رندان به چپاول سر این سفره نشستند اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود! خوردند و شکستند و دریدند و…

  • خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا

    خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا بی رخت اشک همی بارم…

  • آنچه میان ما و شماست

    آنچه میانِ ما و شماست، به یک سال به‌سر نمی‌رسد، به پنج سال به‌سر نمی‌رسد، یا به ده سال، یا هزار سال نبردهای رهایی‌بخش مانند روزه دیرپایند، و ما بر سینه‌هاتان می‌مانیم چونان نقش بر سنگ، می‌مانیم در آوای ناودان‌ها، در بال‌های کبوتران می‌مانیم در خاطرۀ خورشید، و در دفتر روزگاران می‌مانیم در بازیگوشیِ کودکان،…

  • آی آدم ها

    آی آدم ها

    موج، می آمد، چون کوه و به ساحل می خورد از دلِ تیره امواج بلند آوا، که غریقی را در خویش فرو می برد، و غریوش را با مشت فرو می کشت، نعره ای خسته و خونین ، بشریت را، به کمک می طلبید: « ای آدم ها… آی آدم ها…» ما شنیدیم و به…

  • چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب

    چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه‌ای جان من، خطا این جاست سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجایی…

  • اینجا چرا می‌تابی؟ ای مهتاب، برگرد

    حیف از تو ای مهتاب شهریور، که ناچار باید بر این ویرانه محزون بتابی وز هر کجا گیری سراغ زندگی را افسوس، ای مهتاب شهریور، نیابی یک شهر گورستان صفت، پژمرده، خاموش “بر جای رطل و جام می” سجادهٔ زرق “گوران نهادستند پی” در مهد شیران “بر جای چنگ و نای و نی” هو یا…