-
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
گویند کسان بهشت با حور خوش است من میگویم که آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کهآواز دهل شنیدن از دور خوش است خیام
-
روزی که نیامده است و روزی که گذشت
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت چون آب به جویبار و چون باد به دشت هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامده است و روزی که گذشت خیام
-
دمی بهتر از این نتوان یافت
مهتاب به نور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت خوش باش و میندیش که مهتاب بسی اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت خیام
-
سرود آشنایی
کیستی که من اینگونه بهاعتماد نامِ خود را با تو میگویم کلیدِ خانهام را در دستت میگذارم نانِ شادیهایم را با تو قسمت میکنم به کنارت مینشینم و بر زانوی تو اینچنین آرام به خواب میروم ؟ کیستی که من اینگونه به جد در دیارِ رؤیاهای خویش با تو درنگ میکنم؟ احمد شاملو
-
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بوددیده را روشنی از خاک درت حاصل بود راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاکبر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود دل چو از پیر خرد نقل معانی میکردعشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود آه از آن…
-
نتوان دل شاد
نتوان دل شاد را به غم فرسودن وقت خوش خود بسنگ محنت سودن کس غیب چه داند که چه خواهد بودن می باید و معشوق و به کام آسودن خیام