-
حدیث حافظ و ساغر
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست دری دگر زدن اندیشه تبه دانست زمانه افسر رندی نداد جز به کسی که سرفرازی عالم در این کله دانست بر آستانه میخانه هر که یافت رهی ز فیض جام می اسرار خانقه دانست هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند رموز جام جم…
-
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین که فکری در درون ما از این بهتر نمیگیرد صراحی میکشم پنهان و مردم…
-
سپیده دمان
دلم به بوی تو آغشته است سپیده دمان کلمات سرگردان بر میخیرند و خواب آلوده دهان مرا میجویند تا از تو سخن بگویم کجای جهان رفته ای نشان قدم هایت چون دان پرندگان همه سوئی ریخته است باز نمیگردی، میدانم و شعر چون گنجشک بخار آلودی بر بام زمستانی به پاره یخی بدل خواهد شد….
-
این ها همه را دوست دارم اما
هر آنکه دیدم و درک کردم هر آنچه فهمیدم و تجربه کردم هر صدایی که شنیدم و گوش سپردم هر نگاهی که دیدم و چشم گرفتم همه آن هرها در برابر این ها که تازه دیدم و شنیدم و فهمیدم زمان گذشت و پیدایش کردم و بوییدمش که گویی از ابتدا کنارم بوده تنها ندیده…
-
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا بی رخت اشک همی بارم…