-
سپیده دمان
دلم به بوی تو آغشته است سپیده دمان کلمات سرگردان بر میخیرند و خواب آلوده دهان مرا میجویند تا از تو سخن بگویم کجای جهان رفته ای نشان قدم هایت چون دان پرندگان همه سوئی ریخته است باز نمیگردی، میدانم و شعر چون گنجشک بخار آلودی بر بام زمستانی به پاره یخی بدل خواهد شد….
-
این ها همه را دوست دارم اما
هر آنکه دیدم و درک کردم هر آنچه فهمیدم و تجربه کردم هر صدایی که شنیدم و گوش سپردم هر نگاهی که دیدم و چشم گرفتم همه آن هرها در برابر این ها که تازه دیدم و شنیدم و فهمیدم زمان گذشت و پیدایش کردم و بوییدمش که گویی از ابتدا کنارم بوده تنها ندیده…
-
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا بی رخت اشک همی بارم…
-
آنچه میان ما و شماست
آنچه میانِ ما و شماست، به یک سال بهسر نمیرسد، به پنج سال بهسر نمیرسد، یا به ده سال، یا هزار سال نبردهای رهاییبخش مانند روزه دیرپایند، و ما بر سینههاتان میمانیم چونان نقش بر سنگ، میمانیم در آوای ناودانها، در بالهای کبوتران میمانیم در خاطرۀ خورشید، و در دفتر روزگاران میمانیم در بازیگوشیِ کودکان،…