-
این ها همه را دوست دارم اما
هر آنکه دیدم و درک کردم هر آنچه فهمیدم و تجربه کردم هر صدایی که شنیدم و گوش سپردم هر نگاهی که دیدم و چشم گرفتم همه آن هرها در برابر این ها که تازه دیدم و شنیدم و فهمیدم زمان گذشت و پیدایش کردم و بوییدمش که گویی از ابتدا کنارم بوده تنها ندیده…
-
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا بی رخت اشک همی بارم…
-
آنچه میان ما و شماست
آنچه میانِ ما و شماست، به یک سال بهسر نمیرسد، به پنج سال بهسر نمیرسد، یا به ده سال، یا هزار سال نبردهای رهاییبخش مانند روزه دیرپایند، و ما بر سینههاتان میمانیم چونان نقش بر سنگ، میمانیم در آوای ناودانها، در بالهای کبوتران میمانیم در خاطرۀ خورشید، و در دفتر روزگاران میمانیم در بازیگوشیِ کودکان،…
-
پیدایش کردم …
پیدایش کردم دیگر دلیلی برای گشتن نیست دیگر درنگی برای گذر نیست دیگر جز او ارزشی ندارد باقی چیز ها گم نشده فقط دنبالش نگشته بودم سالیان دراز را در پی چیزی میگشتم که دوستش نمیداشتم اما عشق چنین ساده بود عشق یک دوستی بی آلایش است گویی عشق یک نگاه نافذ است گویی عشق…