کامرانان همه در فکر هوس رانی خود
سفره فقر پر از جیره نورانی خود
نقش بند دو جهان خفته به کنجی خاموش
خسته از مشغله سخت جهانبانی خود
شب پر از راز دگردیسی غوک و شب تاب
مردگان فکر غذای جسد فانی خود
بزم عرفان شده برپا، قدحش پر ز شراب
شاهدان، مست از این خوش لب و دندانی خود
دیگران منتظر شب، که به بستر بروند
ما به امید طلوع شب ظلمانی خود
دیگران خانه خرابان ره حرص و هوس
ما خرابیم هنوز از غم ویرانی خود
هر کسی شرح دهد قصه شادی هایش
ما نگوییم به جز شرح پریشانی خود
همه در خانه آرامش و این قلب حزین
کلبه ای ساخته در ساحل طوفانی خود
این نه مردیست که بحبحه گریه ما
مست از باده شوی محو غزل خوانی خود
حجله مرگ ببندید که ما مشتاقیم
جمله بازیم به رسم و ره عرفانی خود
اسب من واه بگوفتیم صلا زد چاووش
مویه کن توشه راه و دل عسیانی خود (دل زندانی خود)
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
هم نوای غم این قلب زمستانی خود
حاتم مشمولی
دیدگاهتان را بنویسید