میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
میبرم، تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زینهمه خواهش بیجا و تباه
میبرم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه امید محال
میبرم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله میلرزد، میرقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم، صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
میروم، خنده بلب، خونین دل
میروم، از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
فروغ فرخزاد
دیدگاهتان را بنویسید