بلاگ alty

نوشتاری از خاطره، غلطان در اقیانوس اینترنت

  • نه تو می‌مانی نه اندوه

    نه تو می‌مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آن‌چنانی که فقط خاطره‌ای خواهد ماند لحظه‌ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه، نه! آیینه به تو…

  • از بهاران خبرم نیست

    من در این گوشه که از دنیا بیرون است آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می‌بینم دیوار است آه این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر می‌کشم از سینه نفس نفسم را بر می‌گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می‌ماند… هوشنگ ابتهاج

  • یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم

    یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم از صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم یک روز می‌آیی که من نه عقل دارم نه جنون نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم شب‌زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم پاییز تو…

  • تا رسیدن هنوز باید رفت

    ای همه راه آمدی، آری بنشین خسته‌ای و حق داری نَفَسی تازه کن، نمی‌دانم چند مانده‌ست از شبِ دشوار تا رسیدن هنوز باید رفت کار سخت است و راه ناهموار هوشنگ ابتهاج

  • چه کردی؟

    تو با قلب ویرانه ی من چه کردی ببین عشق دیوانه ی من چه کردی در ابریشم عادت آسوده بودم تو با بالِ پروانه ی من چه کردی ننوشیده از جام چشم تو مستم خمار است میخانه ی من، چه کردی؟ مگر لایق تکیه دادن نبودم تو با حسرتِ شانه ی من چه کردی؟ مرا…

  • گاهی دلم می خواهد بگریزم

    گاهی دلم می خواهد بگریزم گاهی آنقدر بدم می آید که حس می کنم باید رفت باید از این جماعت پُرگو گریخت واقعا می گویم گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا حتی از اسمم، از اشاره، از حروف، از این جهانِ بی جهت که میا، که مگو، که مپرس! گاهی دلم می خواهد بگذارم…

  • بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

    بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم! در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید که شبی با هم از آن…

  • عهد کردیم

    عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم بوستان خانه عیش است و چمن کوی نشاط تا مهیا نبود عیش مهنا نرویم دیگران با همه کس دست در آغوش کنند ما که بر سفره خاصیم به یغما نرویم نتوان رفت مگر در نظر یار عزیز ور تحمل نکند زحمت…

  • پند سعدی

    ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست خفتگان را چه خبر زمزمهٔ مرغ سحر؟ حیوان را خبر از عالم انسانی نیست داروی تربیت از پیر طریقت بستان کادمی را بتر از علت نادانی نیست روی اگر چند پری چهره و زیبا باشد نتوان دید در آیینه که نورانی نیست…

  • رقص ذره‌ها

    هی روز برا که ذره ها رقص کنند آن کس که از اون چرخ و هوا رقص کنند جان ها زخوشی بی سر و پا رقص کنند در گوش تو گویم که کجا رقص کنند هر ذره که در هوا گفت در هامون است نیکو نگرش که همچو ماه مفتوح است هر ذره اگر خوش…