بلاگ alty

نوشتاری از خاطره، غلطان در اقیانوس اینترنت

  • چنین که مینگرم

    بر مفرش خاک خفتگان می‌بینم در زیرزمین نهفتگان می‌بینم چندانکه به صحرای عدم مینگرم ناآمدگان و رفتگان می‌بینم خیام

  • تماشاگه

    ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی باده‌ی گلرنگ نمی‌باید زیست این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه‌ی خاک ما تماشاگه کیست خیام

  • ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم

    ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم وین یکدم عمر را غنیمت شمریم فردا که ازین دیر فنا درگذریم با هفت هزار سالگان سر بسریم خیام

  • صیاد

    چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم ای طرفه نگارم از دوری صیاد دگر تاب ندارم رفتست قرارم چون آهوی گم گشته به هر گوشه دوانم تا دام در آغوش نگیرم نگرانم از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی بر دل بنشانی چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی وای از شب تارم…

  • نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد

    نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد بیا ای یار لعلین لب…

  • جستجویی چنین

    از بیم رقیب طوف کویت نکنم وز طعنهٔ خلق گفتگویت نکنم لب بستم و از پای نشستم اما این نتوانم که آرزویت نکنم ابوسعید ابوالخیر

  • پرسه در کوی غزل

    پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است دلم از رهگذرانش، ز غروبش سیر است امشب این کوچه ز تنهائی ی من می گوید دل بیچاره که در وسوسه ات تسخیر است بین اوزان و قوافی شده ام زندانی فکرم هر ثانیه با قافیه ها درگیر است من شبگرد غزل سوخته از خود نالم…

  • با خود می‌گویم چه کسی باور کرد …

    گاه می‌اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می‌گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می‌شنوی روی زیبای تو را کاشکی می‌دیدم شانه بالازدنت را -بی قید و تکان دادن دستت که – مهم نیست زیاد و تکان دادن سر را که «عجیب! عاقبت مُرد؟ افسوس!» کاشکی می‌دیدم با خود می‌گویم چه…

  • می‌روم خسته

    می‌روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش بخدا می‌برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش می‌برم، تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه شستشویش دهم از لکه عشق زینهمه خواهش بیجا و تباه می‌برم تا ز تو دورش سازم ز تو، ای جلوه امید محال می‌برم…

  • زندگی رسم خوشایندی است

    زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد اندازه عشق زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود زندگی جذبه دستی است که می چیند زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است زندگی بعد درخت است به چشم حشره زندگی تجربه شب پره…