دسته: بلاگ
-
آواز چگور
وقتی که شب هنگام گامی چند دور از من نزدیک دیواری که بر آن تکیه میزد بیشتر شبها با خاطر خود مینشست و ساز میزد مرد و موجهای زیر و اوج نغمههای او چون مشتی افسون در فضای شب رها میشد من خوب میدیدم گروهی خسته از ارواح تبعیدی در تیرگی آرام از سویی به…
-
من مست و تو دیوانه
من بیخود و تو بیخود ما را کی برد خانه من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه هر گوشه یکی…
-
ناله زنجیر
گفتمش: ” شیرین ترین آواز چیست؟ ” چشم غمگینش به رویم خیره ماند قطره قطره اشکش از مژگان چکید لرزه افتادش به گیسوی بلند زیر لب غمناک خواند: ” ناله زنجیرها بر دست من! ” گفتمش: ” آنگه که از هم بگسلند… ” خنده تلخی به لب آورد و گفت: ” آرزوئی دلکش است اما…
-
ارغوان، شاخهی همخون جداماندهی من
ارغوان شاخهی همخون جداماندهی من آسمان تو چه رنگست امروز؟ آفتابیست هوا یا گرفتهست هنوز؟ من درین گوشه که از دنیا بیرونست آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه میبینم دیوار است آه این سخت سیاه آنچنان نزدیکست که چو برمیکشم از سینه نفس نفسم را برمیگرداند ره چنان بسته که پرواز نگه…
-
حیدر بابا
حیدر بابا، دنیا یالان دنیا دی حیدر بابا ، دنیا ، دنیای دروغی است *** سلیماندان، نوح دان قالان دنیا دی از سلیمان و نوح این دنیا مونده *** اوغول دوغان، درده سالان دنیا دی بچه داده و به درد گرفتار میکنه این دنیا *** هر کیمسیه هر نه وئریب، الیبدی به هر کی هر…
-
فرزند ایران
بر سنگ گوری تازه نامی هست دارنده این نام را هرگز ندیدم من اینجا میان سوگواران آشنایانند و خویشانند و مردمانی هم که چون من، دارنده این نام را هرگز ندیدند و نمیدانند اما؛ هرکس که اینجا هست با خشم و فریادی گره در مشت می داند، که او را کُشت! بر گِرد گور تازه…
-
خوش باش
خیام اگر ز باده مستی خوش باش با ماهرخی اگر نشستی خوش باش چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی چو هستی خوش باش خیام
-
همزاد
هزار سال پیش شبی که ابر اختران از دوردست میگذشت از فراز بام من صدام کرد چه آشناست این صدا همان که از زمان گاهواره میشنیدمش همان که از درون من صدام میکند هزار سال میان جنگل ستارهها پی تو گشتهام ستارهای نگفت کزاین سرای بی کسی، کسی صدات میکند؟ هنوز دیر نیست هنوز صبر…
-
دلبر برفت
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد حافظ
-
آن سالهای دور وقتی بچه بودم
آن سالهای دور وقتی بچه بودم مادر میگفت پدر در زندان است، منتظر باش پدر روزی به خانه بر میگردد و مادر میگفت زندان هم مثل هر اتاق 4 دیوار دارد و یک در که همیشه بسته است… دیالوگ فیلم گل های داوودی (رسول صدر عامری)