بلاگ alty

نوشتاری از خاطره، غلطان در اقیانوس اینترنت

دسته: بلاگ

  • ما گذرمان موقت است حتی

    ما گذرمان موقت است حتی نگاهمان موقت است حتی صدایمان نایی ندارد گاهی از سر تفاوت فریادی سر میکشیم خاموشیم و گویا به این خاموشی محکومیم زندانیم اما رویای آزادی میپرورانیم میپرستیم و تشنه پرستیده شدنیم ما اگر همینیم – همین نمانیم و همین نخواهیم ماند ما روزی فرق خواهیم کرد روزی که روزگار –…

  • اینجا کسی هشیار نیست

    محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست گفت: نزدیک است والی را سرای،…

  • در این تاریکی آور شب

    شب است، شبی بس تیرگی دمساز با آن. به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم. شب است، جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور. و من اندیشناکم باز: اگر باران کند سرریز از هر جای؟ اگر چون…

  • نهایت تاریکی شب

    من از نهایت شب حرف می‌زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می‌زنم اگر به خانه‌ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه‌ی خوشبخت بنگرم فروغ فرخزاد

  • امید بهار

    بعد از این پاییز تلخ نه دیگر جوان میشوم نه توانی برای این زمستان سرد خواهم داشت امید بهار اما همیشه شکوفه میزند خودنوشتار

  • آخری بود آخر شبان یلدا را

    اگر تو فارغی از حال دوستان یارا فراغت از تو میسر نمی شود ما را تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش بیان کند که چه بودست ناشکیبا را بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی…

  • این بار را من مینویسم

    پایانی بر این داستان نیست فصل تازه ای برایت مینویسم اشک هایمان را میبینی عزا گرفته ایم تو گویی خشممان خفته است اما باور نکن خودنوشتار

  • من اگر ما نشویم

    من اگر ما نشویم، تنهایم تو اگر ما نشوی، خویشتنی از کجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق باز بر پا نکنیم از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه بر میخیزند من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد؟ چه…

  • In the name of democracy, Let us all unite!

    I’m sorry, but I don’t want to be an emperor. That’s not my business. I don’t want to rule or conquer anyone. I should like to help everyone if possible; Jew, Gentile, black man, white. We all want to help one another. Human beings are like that. We want to live by each other’s happiness,…

  • بیا تا طرحی نو دراندازیم

    بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم چو در دست است رودی خوش بزن…