بلاگ alty

نوشتاری از خاطره، غلطان در اقیانوس اینترنت

دسته: بلاگ

  • ریشه‌ها را دست در دستِ هم

    باغ‌ها را گرچه دیوار و در است از هواشان راه با یکدیگر است شاخه‌ها را از جدایی گر غم است ریشه‌ها را دست در دستِ هم است ای برادر در نشیب و در فراز آدمی با آدمی دارد نیاز گر تو چشمِ او شوی،او گوشِ تو پس پدید آید چه دریاهای نو هوشنگ ابتهاج

  • اشتباه از ما بود…

    اشتباه از ما بود اشتباه از ما بود که خواب سرچشمه را در خیال پیاله می دیدیم دستهامان خالی دلهامان پر گفتگوهامان مثلا یعنی ما کاش می دانستیم هیچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آورد حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می میریم از خانه که می آئی یک…

  • ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

    شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود من کیستم از خویش به تنگ آمده ای دیوانه با خرد به جنگ آمده ای دوشینه به کوی یار از رشکم کشت نالیدن پای دل به سنگ آمده ای شکیبی اصفهانی

  • نسیم نوروز

    بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است در صحن چمن روی دل افروز خوش است از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است خیام

  • اینگونه که میزیستم..

    هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود بر نخواست که من به زندگی نشستم شاملو

  • منتظرت می‌مانم

    منتظرت می‌مانم هم از آن بیش که عبورِ ثانیه از هزاره‌ی مرگ، هم از آن بیش که تحملِ علف در بارشِ تگرگ. منتظرت می‌مانم هم از آن بیش که شمارشِ بی‌حسابِ روز، هم از آن بیش که چند و چونِ هنوز. منتظرت می‌مانم می‌مانم تا آفتاب از مغربِ معجزه برآید وُ تکلمِ حیرت از حلولِ…

  • تا کی

    تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه خیام

  • جز وصل تو

    جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه بی یاد تو هر جا که نشستم توبه در حضرت تو توبه شکستم صدبار زین توبه که صد بار شکستم توبه ابوسعید ابوالخیر

  • کودک خوشحال دیروز…

    باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و شیرین کوچه ها شد، کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟…

  • گرگ درونمان

    گفت دانایى که گرگى خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر … لاجرم جارى است پیکارى بزرگ روز و شب مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست اى بسا انسان رنجور و پریش سخت پیچیده گلوى گرگ خویش اى بسا زور آفرین مردِ دلیر مانده…