برچسب: حافظ
-
حدیث حافظ و ساغر
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست دری دگر زدن اندیشه تبه دانست زمانه افسر رندی نداد جز به کسی که سرفرازی عالم در این کله دانست بر آستانه میخانه هر که یافت رهی ز فیض جام می اسرار خانقه دانست هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند رموز جام جم…
-
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین که فکری در درون ما از این بهتر نمیگیرد صراحی میکشم پنهان و مردم…
-
سینه مالامال درد است
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل…
-
دلبر برفت
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد حافظ