برچسب: خیام
-
دمی بهتر از این نتوان یافت
مهتاب به نور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت خوش باش و میندیش که مهتاب بسی اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت خیام
-
چه باک
گویند بهشت و حورعین خواهد بود آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک چون عاقبت کار چنین خواهد بود خیام
-
انصاف بده، کدام خونخوارتریم!؟
ای صاحب فتوی زتو پر کارتریم با اینهمه مستی ز تو هوشیارتریم تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بده، کدام خونخوارتریم!؟ خیام
-
چنین که مینگرم
بر مفرش خاک خفتگان میبینم در زیرزمین نهفتگان میبینم چندانکه به صحرای عدم مینگرم ناآمدگان و رفتگان میبینم خیام
-
تماشاگه
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی بادهی گلرنگ نمیباید زیست این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزهی خاک ما تماشاگه کیست خیام
-
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم وین یکدم عمر را غنیمت شمریم فردا که ازین دیر فنا درگذریم با هفت هزار سالگان سر بسریم خیام
-
بیهوده
از بودنی ای دوست چه داری تیمار وز فکرت بیهوده دل و جان افکار خرم بزی و جهان بشادی گذران تدبیر نه با تو کردهاند اول کار خیام
-
ای بس که نباشیم
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام زما و نینشان خواهد بود زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود خیام
-
میترسم … کای بیخبران راه نه آنست و نه این
قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین میترسم از آن که بانگ آید روزی کای بیخبران راه نه آنست و نه این خیام
-
کوزهگر دهر
جامی است که عقل آفرین میزندش صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش این کوزهگر دهر چنین جام لطیف میسازد و باز بر زمین میزندش خیام