-
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟ از کجا، وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، امّا، امّا گرد بام و در من بی ثمر می گردی. انتظار خبری نیست مرا نه زیاری نه ز دیّاری ، باری، برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس، برو آنجا که ترا منتظرند. قاصدک! در دل من همه…
-
برشهای از کتاب 1984
جهل و تعصب آنقدر قدرتمند است که بتواند : جنگ را صلح و آرامش و بردگی را عین آزادی جلوه دهد. در میان اقلیت قرار داشتن حتی در اقلیتی تک نفری نشان جهل و جنون نیست، حقیقت در یک سو قرار دارد و کذب در سویی دیگر، اگر تو به تنهایی جانب حقیقت را بگیری…
-
دردا و دریغا که در این بازی خونین …
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است امی بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است آبی که بر آسود…
-
روزگار غریبی است
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد روزگار غریبی است نازنین و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد روزگار غریبی است نازنین و در…
-
نه تو میمانی نه اندوه
نه تو میمانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آنچنانی که فقط خاطرهای خواهد ماند لحظهها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه، نه! آیینه به تو…
-
از بهاران خبرم نیست
من در این گوشه که از دنیا بیرون است آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه میبینم دیوار است آه این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر میکشم از سینه نفس نفسم را بر میگرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی میماند… هوشنگ ابتهاج