-
گاهی دلم می خواهد بگریزم
گاهی دلم می خواهد بگریزم گاهی آنقدر بدم می آید که حس می کنم باید رفت باید از این جماعت پُرگو گریخت واقعا می گویم گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا حتی از اسمم، از اشاره، از حروف، از این جهانِ بی جهت که میا، که مگو، که مپرس! گاهی دلم می خواهد بگذارم…
-
بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم! در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید که شبی با هم از آن…
-
عهد کردیم
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم بوستان خانه عیش است و چمن کوی نشاط تا مهیا نبود عیش مهنا نرویم دیگران با همه کس دست در آغوش کنند ما که بر سفره خاصیم به یغما نرویم نتوان رفت مگر در نظر یار عزیز ور تحمل نکند زحمت…
-
پند سعدی
ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست خفتگان را چه خبر زمزمهٔ مرغ سحر؟ حیوان را خبر از عالم انسانی نیست داروی تربیت از پیر طریقت بستان کادمی را بتر از علت نادانی نیست روی اگر چند پری چهره و زیبا باشد نتوان دید در آیینه که نورانی نیست…
-
رقص ذرهها
هی روز برا که ذره ها رقص کنند آن کس که از اون چرخ و هوا رقص کنند جان ها زخوشی بی سر و پا رقص کنند در گوش تو گویم که کجا رقص کنند هر ذره که در هوا گفت در هامون است نیکو نگرش که همچو ماه مفتوح است هر ذره اگر خوش…
-
آواز چگور
وقتی که شب هنگام گامی چند دور از من نزدیک دیواری که بر آن تکیه میزد بیشتر شبها با خاطر خود مینشست و ساز میزد مرد و موجهای زیر و اوج نغمههای او چون مشتی افسون در فضای شب رها میشد من خوب میدیدم گروهی خسته از ارواح تبعیدی در تیرگی آرام از سویی به…