بلاگ alty

نوشتاری از خاطره، غلطان در اقیانوس اینترنت

من و تو آن دو خطيم آری موازيان به ناچاری

خيال خام پلنگ من به سوی ماه جهيدن بود
و ماه را ز بلندايش به روی خاک کشيدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پريد و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسيدن بود
گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظه ی ديدارت
شروع وسوسه ای در من به نام ديدن و چيدن بود
من و تو آن دو خطيم آری موازيان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به يکدگر نرسيدن بود
اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دميدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به کام من
فريبکار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود
چه سرنوشت غم انگيزی که کرم کوچک ابريشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پريدن بود


حسین منزوی

یک پاسخ به “من و تو آن دو خطيم آری موازيان به ناچاری”

  1. علی

    روحش شاد چقدر زیبا سروده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *