این همه هیچ است و بس

خاک ما گل کرد در چل بامداد

بعد از آن جان را درو آرام داد

جان چو در تن رفت و تن زو زنده شد

عقل دادش تا به دو بیننده شد

عقل را چون دید بینایی گرفت

علم دادش تا شناسایی گرفت

چون شناسا شد به عقل اقرار داد

غرق حیرت گشت و تن در کار داد

خواه دشمن گیر اینجا خواه دوست

جمله را گردن به زیر بار اوست

حکمت او بر نهد بار همه

وای عجب او خود نگه دار همه

کوه را میخ زمین کرد از نخست

پس زمین را روی از دریا بشست

چون زمین بر پشت گاو استاد راست

گاو بر ماهی و ماهی در هواست

پس همه بر چیست بر هیچ است و بس

هیچ هیچست این همه هیچست و بس

فکر کن در صنعت آن پادشاه

کین همه بر هیچ می‌دارد نگاه

چون همه بر هیچ باشد از یکی

این همه پس هیچ باشد بی‌شکی

جزو و کل برهان ذات پاک اوست

عرش و فرش اقطاع مشتی خاک اوست

عرش بر آبست و عالم بر هواست

بگذر از آب و هوا جمله خداست

عرش و عالم جز طلسمی بیش نیست

اوست و بس این جمله اسمی بیش نیست

درنگر کین عالم و آن عالم اوست

نیست غیر او وگر هست آن هم اوست


عطار

(Visited 748 times, 2 visits today)

دیدگاهت را بگو

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *