مرور دسته‌بندی شعر

نی حدیث راه پر خون می‌کند

بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جدایی‌ها حکایت می‌کند کز نیستان تا مرا ببریده‌اند در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو…

بیشتر بخوان

دیر آمدی

برهنه به بستر بی‌کسی مُردن، تو از یادم نمی‌روی خاموش به رساترین شیونِ آدمی، تو از یادم نمی‌روی گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بی‌قرار، تو از یادم نمی‌روی سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهایی،…

بیشتر بخوان

یا هست و پرده دار نشانم نمی‌دهد

بخت از دهانِ دوست نشانم نمی‌دهد دولت خبر ز رازِ نهانم نمی‌دهد از بهرِ بوسه‌ای ز لبش جان همی‌دهم اینم همی‌سِتانَد و آنم نمی‌دهد مُردم در این فِراق و در آن پرده راه نیست یا…

بیشتر بخوان

که آفتاب بیاید … نیامد

شتاب کردم که آفتاب بیاید نیامد دویدم از پیِ دیوانه‌ای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می‌ریخت که آفتاب بیاید نیامد به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که…

بیشتر بخوان