فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت که شکیب دل من دامن فریاد گرفت آن که ایینه ی صبح و قدح لاله شکست خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت آه از شوخی چشم…
مرور تگ سایه
در من کسی آهسته می گرید
در من کسی آهسته می گرید خاموشم اما دارم به آواز ِ غم خود می دهم گوش وقتی کسی آواز می خواند خاموش باید بود غم داستانی تازه سر کرده ست اینجا سراپا گوش باید…
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم
پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم صبر کن…
ریشهها را دست در دستِ هم
باغها را گرچه دیوار و در است از هواشان راه با یکدیگر است شاخهها را از جدایی گر غم است ریشهها را دست در دستِ هم است ای برادر در نشیب و در فراز آدمی…
میبینم…
میبینم میبینم آن شکفتنِ شادی را پروازِ بلندِ آدمیزادی را آن جشنِ بزرگِ روزِ آزادی را. کیوان خندان به سایه میگوید دیدی؟ به تو میگفتم. آری تو همیشه راست میگفتی میبینم، میبینم هوشنگ ابتهاج
بانگ نی
سینه میجوشد ز درد بیزبان ای نوای بینوا نی را بخوان نی حدیث حسرت و حرمان ماست نی دوای درد بیدرمان ماست نی خبر دارد از آن باران که ریخت آشیان لک لکی از هم…
دردا و دریغا که در این بازی خونین …
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است امی بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است تو…
از بهاران خبرم نیست
من در این گوشه که از دنیا بیرون است آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه میبینم دیوار است آه این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر میکشم از سینه…
ناله زنجیر
گفتمش: ” شیرین ترین آواز چیست؟ ” چشم غمگینش به رویم خیره ماند قطره قطره اشکش از مژگان چکید لرزه افتادش به گیسوی بلند زیر لب غمناک خواند: ” ناله زنجیرها بر دست من! ”…
ارغوان، شاخهی همخون جداماندهی من
ارغوان شاخهی همخون جداماندهی من آسمان تو چه رنگست امروز؟ آفتابیست هوا یا گرفتهست هنوز؟ من درین گوشه که از دنیا بیرونست آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه میبینم دیوار است آه…