بلاگ alty

نوشتاری از خاطره، غلطان در اقیانوس اینترنت

برچسب: عشق

  • بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین

    دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین که فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد صراحی می‌کشم پنهان و مردم…

  • سپیده دمان

    دلم به بوی تو آغشته است سپیده دمان کلمات سرگردان بر میخیرند و خواب آلوده دهان مرا میجویند تا از تو سخن بگویم کجای جهان رفته ای نشان قدم هایت چون دان پرندگان همه سوئی ریخته است باز نمیگردی، میدانم و شعر چون گنجشک بخار آلودی بر بام زمستانی به پاره یخی بدل خواهد شد….

  • پیدایش کردم …

    پیدایش کردم دیگر دلیلی برای گشتن نیست دیگر درنگی برای گذر نیست دیگر جز او ارزشی ندارد باقی چیز ها گم نشده فقط دنبالش نگشته بودم سالیان دراز را در پی چیزی میگشتم که دوستش نمیداشتم اما عشق چنین ساده بود عشق یک دوستی بی آلایش است گویی عشق یک نگاه نافذ است گویی عشق…

  • چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب

    چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه‌ای جان من، خطا این جاست سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجایی…

  • دیر آمدی

    برهنه به بستر بی‌کسی مُردن، تو از یادم نمی‌روی خاموش به رساترین شیونِ آدمی، تو از یادم نمی‌روی گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بی‌قرار، تو از یادم نمی‌روی سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهایی، تو از یادم نمی‌روی سوزَنریزِ بی‌امانِ باران، بر پیچک و ارغوان، تو از یادم نمی‌روی تو … تو با من…

  • تو هم محتاج خواهی شد جهان دار مکافات است

    من و جام می ‌و معشوق، الباقی اضافات است اگر هستی که بسم‌الله، در تاخیر آفات است مرا محتاج رحم این و آن کردی ملالی نیست تو هم محتاج خواهی شد جهان دار مکافات است ز من اقرار با اجبار می‌گیرند باور کن شکایت‌های من از عشق از این دست اعترافات است میان خضر و…

  • با خود می‌گویم چه کسی باور کرد …

    گاه می‌اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می‌گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می‌شنوی روی زیبای تو را کاشکی می‌دیدم شانه بالازدنت را -بی قید و تکان دادن دستت که – مهم نیست زیاد و تکان دادن سر را که «عجیب! عاقبت مُرد؟ افسوس!» کاشکی می‌دیدم با خود می‌گویم چه…

  • ای خداوند یکی یار جفاکارش ده

    ای خداوند یکی یار جفاکارش ده دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده تا بداند که شب ما به چه سان می‌گذرد غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده چند روزی جهت تجربه بیمارش کن با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده ببرش سوی بیابان و کن او را تشنه یک سقایی…