منتظرت میمانم هم از آن بیش که عبورِ ثانیه از هزارهی مرگ، هم از آن بیش که تحملِ علف در بارشِ تگرگ. منتظرت میمانم هم از آن بیش که شمارشِ بیحسابِ روز، هم از آن بیش که چند و چونِ هنوز. منتظرت میمانم میمانم تا آفتاب از مغربِ معجزه برآید وُ تکلمِ حیرت از حلولِ درخت. سید علی صالحی
بلاگ
تا کی
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه خیام
جز وصل تو
جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه بی یاد تو هر جا که نشستم توبه در حضرت تو توبه شکستم صدبار زین توبه که صد بار شکستم توبه ابوسعید ابوالخیر
کودک خوشحال دیروز…
باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و شیرین کوچه ها شد، کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟ کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز یاد باران رفته…
گرگ درونمان
گفت دانایى که گرگى خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر … لاجرم جارى است پیکارى بزرگ روز و شب مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست اى بسا انسان رنجور و پریش سخت پیچیده گلوى گرگ خویش اى بسا زور آفرین مردِ دلیر مانده در چنگال گرگ خود اسیر هرکه گرگش را دراندازد به…
ای سرزمین!
«ای سرزمین!
کدام فرزندها، در کدام نسل تو را آزاد، آباد و سربلند، با چشمان باور خود خواهند دید؟
ای مادر، ای ایران!
جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟
چشمان ما به راه عافیت تو سپید شد.
ای ما نثار عافیت تو»
محمود دولت آبادی (کتاب نون نوشتن)
در وصف ریشهها در خاک
ممکن است آدم بی وطن باشد ، تمام زندگیش را در یک چمدان بگذارد و به جایی برود که حتی صدای پرنده هاش هم جور دیگریست ، ممکن آدم گاهی شب ها در آمستردام یا پاریس خواب کوچه پس کوچه های کاشمر و بروجرد و کاشان را ببیند و صبح با قلبی مچاله از خواب بیدار شود. ممکن است آدم گاهی در وطن خودش غریب باشد. زیر بار ناملایمات و مشکلات صدای شکستن استخونهای خودش را بشنود، ممکن است گاهی آدم در وطن خودش اسیر باشد و صدای فریادش را هیچ کسی نشنود.اما آدمی که بخواهد وطن خودش را بفروشد حتی اگر در موطن خود خانه ای هم داشته باشد باز هم خانه به دوش است ، آدم بی وطن اگر رفته هنوز ریشه هایش در این خاک است اما آدم وطن فروش هیچ ریشه ای در این خاک ندارد. این خاک بیشه شیر مردان و عیارانی مثل ستار خان و باقرخان ، میرزا کوچک جنگلی ، رییس علی دلواری و کلنل پسیان بوده و هست . برای هر وجب از خاک این کهن دیار خونها به زمین ریخته ، شیون ها از دل مادران به آسمان رفته و زخم ها بر صورت پدران ما خورده .برای شکوه این خاک ما فقط یک درفش و یک نام بر زبان داریم و آن نام ایران است.
ابوالفضل منفرد
عکس مشترک
عکس های تنهای تو
هم دلتنگیم را کمتر میکند
هم بیشتر
عکس هایی که دیگران از تو گرفته اند
در آن مدت کوتاه
آنقدر سرمان گرم بود
و آنقدر به جدایی فکر نمی کردیم
که نه عکسی از هم گرفتیم
نه با هم
و حالا اگر فقط یک دلیل ساده
برای دیدار دوباره ی ما باشد
گرفتن یک عکس مشترک است
ما به عشق
به همدیگر
دست کم یک عکس مشترک
بدهکاریم
افشین یداللهی
باز روزی مُردهام به خانه باز خواهد گشت
من … بعد از هزار سالِ تمام حتی باز روزی مُردهام به خانه باز خواهد گشت تو از این تنبورهزنانِ توی کوچه نترس نمیگذارم شبهای ساکتِ پاییزی از هول و ولایِ لرزانِ باد بترسی …! هر کجا که باشم باز کفن بر شانه از اشتباهِ مرگ میگذرم میآیم مشقهای عقبماندهی تو را مینویسم پتوی چهارخانهی خودم را تا زیرِ چانهات بالا میکشم و بعد ……
سینه مالامال درد است
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
حافظ